khane8tom




بنام خداوند جان و خرَد       کزین بَرتر اندیشه بَر نگذرد


-- میخواستم عیارشهامت وشجاعت همگی شما را مشخص کنم واینک که ازدلاوری

وجانبازی همه ی شما سربازان امام زمان شگفت زده شده ام جزبه پیروزی

فکرنمی کنیم ، البته من دراین آزمون بنوعی هم شکست خورده ام زیرا اینطور

که پیش آمد ورفتارکردید را انتظارنداشتم بی شک پیروزی نهایی ازآن شما

دلاوران با ایمان خواهد بود .  بروید واستراحت کنید  


بچه ها شلوغ کردند ومارا درآغوش گرفتند بعضی هاهم برای خوابیدن بچادرها رفتن . اما 

من وتو داخل چادربسیارباهم حرف زدیم واین آغازدوستی جاودانه ، صادقانه وصمیمانه ای

شد که تا پایان عمر به زیبایی تمام دوام خواهد داشت وبعدها برایم گفتی که تنها پسر

خانواده ای ودوخواهربزرگتر ازخود داری ومتولد خرداد چهل وپنج هستی ،  من نیز

خود وخانواده ام را بطورکامل برای توگفتم وگفتم که من هم متولد چهل وپنج هستم اما

دو ماه کوچکترازتووبعدها ازعادات خود گفتیم . . . وگفتی هرساله پانزده دقیقه مانده

به تحویل سال نو برای نمازقیام میکنی وبا نماز بسال جدید وارد میشوی . قضا را که

چند روز بعد زمان تحویل سال بود هردو باهم به نمازایستادیم خوب بیاد دارم بیست ونهم

اسفند سال شصت وشش هنگام سال تحویل ما درنمازخانه جمع شده بودیم ومی خواستیم 

      جشن بگیریم لحظه ای که رادیومارش زد وگفت : آغازسال شصت وهفت حدود

 

ده ها گلوله درموضع ما برزمین خورد به بچه ها آماده باش داده بودند ودشمن بعثی

که نابودی وشکست خود را احساس کرده بود می خواست جشن ما را خراب کند اما

من وتوپانزده دقیقه به تحویل سال تا دقایقی بعد ازسال جدید حتی زمان گلوله باران هم

درنمازبودیم ومن بتو قول دادم تا آخرعمراین یادگاری تراعزیز ومحترم بدارم

وچقدرزمان زود میگذرد دقایقی پیش پنج بعدازظهربود وحالا کمترازیک ربع به تحویل

سال مانده پای سجاده نشسته ام وخاطرات گذشته را مرور میکنم بیاد تو وشجاعت

وشهامت وایمان وایثارتوقیام میکنم . . . الله اکبر. . پسرسه ساله ام که بیادتونامش

را محمد حسین گذاشته ایم لحظه ای مرا ترک نمیکند در حالیکه پایم رادربغل گرفته

مرا صدا میکند . . بابا . . بابا . . ایاک نعبدوایاک نستعین . . همسرم پسرمان را

ازمن جدا میکند پسرم لحظه ای خیره مرا مینگرد بعد روبمادرمیگوید: مامان بابا

چرا گریه میکند وبعد متوجه مادرش میشود . . د . . مامان . . توچرا گریه میکنی ؟


ضمن تشکر از همراهی ، راهنمایی  و نقدهای سروران گرامی

در انتظار نظرات ، در مورد این نوشته هستم

باز هم ممنون و متشکرم

*************************************
.



ای کریمی که از خزانه غیب          گبر و ترسا وظیفه خور داری


و سکوت کردی وسکوت را نه برآن فضا که برآن منطقه حاکم کردی ! دیگرفرمانده  ،  فرمانده

ما نبود ، همه ی ما چون توسربازان وجانبازان مولایمان بودیم بوی عطردلاویزحضورش را

حس می کردیم وفرمانده بازهم درسکوت وآن دایره کوچک وآن قدم زدن های تکراری ، ازخودم

سئوال کردم ( آیا این ها نشانه پیروزی وشادیست؟ یا شکست وسرخوردگی ؟ ) وجوابی برای

خود نداشتم ،  لحظاتی چند گذشت وسکوت با صدای متین وموقرانه فرمانده درهم شکست :


-- درود برشما سربازان امام ، جزاین هم انتظارنداشتم اما فقط سه نفر

کافیست وبعد با دست بسوی تو اشاره کرد وگفت :

-- توشایسته ترین هستی وبعد من ویکی ازبچه ها را

هم فرا خواند پلاک هایمان را گرفت .

وما سوارخود روشده ازآنجا بسوی مقصد حرکت کردیم ،  بیش ازپانصد مترنرفته بودیم

که راننده ماشین را نگه داشت وپیاده شد ما چون او پیاده شدیم هوای سرد وتاریک ،

گوش به زوزه باد داده بود . تنها فانوس کوچک گازی داخل ماشین اندک نوری را برای

ما سوغات داشت ،  ازراننده پرسیدیم چرانگاه داشتی ؟ گفت :          


-- میخواهم ازشما برادرانم یکبار دیگرخدا حافظی کنم زیرا ازمیدان

مین کسی سالم برنمی گردد . . وسط حرفش پریدی . . خدا پدرت را بیامرزد

خیلی ممنون برادرتووظیفه ات را انجام بده . یک لحظه دیر رسیدن یک

عمرپشیمانی دارد بروسوارشو ، دوباره همگی سوارشدیم راننده دورزد

وبه طرف قرارگاهمان حرکت کرد وما متعجبانه وبا صدای بلند دلیل این

کارش را سئوال کردیم گفت :

-- فرمانده خودش جواب شما را خواهد داد .


وقتی به مقررسیدیم فرمانده داشت برای بچه ها صحبت میکرد ، ازچه چیز بر

ما معلوم نبود . وقتی هم که پیاده شدیم به طرفمان آمد پلاک هایمان را به

گردنمان انداخت وگفت :

.

ضمن تشکر از همراهی ، راهنمایی  و نقدهای سروران گرامی

در انتظار نظرات ، در مورد این نوشته هستم

باز هم ممنون و متشکرم

*************************************
.



بنام خداوند جان و خرَد     کزین بَرتر اندیشه بَر نگذرد


-- اکنون به ما اطلاع دادند درخط مقدم برای بازکردن معبرمیدان مین مشکل پیش آمده

به چند نفرنیازدارند که داوطلبانه وارد معبرشوند وخٌب احتمال برخورد با مین بسیار

زیاد است اون هایی  که داوطلب هستند دستاشونو بالا ببرن ، اما باید بدونید هرکس

داوطلب میشه پلاکشو بده بمن ، اگربه امید خدا سالم برگشت چون مدال یک قهرمان

به گردنش میاندازم واگر سعادت شهادت نصیبش شد به خانواده محترمش تحویل میدهیم .  


برای لحظاتی سکوت برقرارشد، پس ما را ازخواب بیدارکرده بودند تا به روی مین ها قدم

روبرویم ، هنوزحرفهای فرمانده را هضم نکرده بودیم که تویک قدم جلوآمدی  محکم

ورسا وبلند ترازحدّ معمول گفتی :

  لبیک یا حسین »  چنان شیوا وچنان زیبا لبیک گفتی که مرگ با همه ی ابهت اش کوچک

  شد مین ها حقیرودشمن بعثی دلقکهایی زبون ، دیگرلحظه ای درنگ جایزنبود با یک قدم

بلند درکنارت ایستادم وچون توفریاد کردم وکمترازدقیقه ای تمام بچه های گروهان یک

قدم جلوآمدند ولبیک ترا تکرار کردند ، فرمانده ساکت وسربه پائین دردایره کوچکی قدم

میزد گویی این چنین انتظار نداشت . سکوت متوالی ، قدم زدنهای تکراری درآن دایره

کوچک نشانه هایی ازپیروزی و شادی ،  نیز ازشکست وسرخوردگی با خود داشت! ایستاد

   ولحظاتی چند ، تو، من وبعد تمام گروهان را براندازکرد ، چند قدم بتونزدیک شد وگفت :


-- گفتم هرکس داوطلب میشه دستاشو ببره بالا . . .                                     

وتوچون سرو قد کشیدی وشیوا ترازقبل گفتی :


ظهرعاشوراست امام بعد ازآنکه تمام یاران با وفایش را درخون وبهشتی می بیند شمشیر

ازنیام میکشد وهمچوپدربزرگوارش دلاورانه بسوی دشمن حقیرهجوم میبرد اما قبل ازآن

پیامی دارد برای تمام انسان های آزاده همیشه درهرکجا ودربرابرهرمستکبری چون من

برای پیروزی حق برباطل قیام کنید » امام فریاد میزند آیا کسی هست که مرا یاری کند ؟

درآن حماسه که دیگرکسی نبود پس امام مرا می خواند وما را می خواند ، این است

که بجای بالا بردن دست به ندای مولایم لبیک گفتم . . . و سکوت کردی وسکوت را نه

برآن فضا که برآن منطقه حاکم کردی


ضمن تشکر از همراهی ، راهنمایی  و نقدهای سروران گرامی

در انتظار نظرات ، در مورد این نوشته هستم

باز هم ممنون و متشکرم

*************************************
.



جهاندار پیش جهان آفرین         نیایش همی کرد و خواند آفرین


برای چاپ داستان هایم . ابتدا در اینجا می نویسم .  شاید در مراحل

چاپ گم شود و یا در مرحله ای آتش بگیرد !! و یا ادعایی !!


مامان تو چرا گریه میکنی ؟      صفحه آغازین

 

کمترازپنج ساعت دیگرسال تحویل میشود ، الان حدوداً ساعت کمی بیش ازشش بعد ازظهر

وهوا تقریباً روشن است با وجود این خیابان ها که درازدحام جمعیت گٌم شده اند غرق درنور

نئون های رنگارنگ اند که تا صبح روشن می مانند ، اینجا وآنجا صف خریداران گل وشیرینی

درفروشگاه ها موج میزند وآنان که زرنگترازهمه ، همه ساله یکماهه اسفند را بفروش ماهی های

قرمزکوچک وبزرگ درتنگ های بلوری در اشگال مختلف مشغول می شوند درچنین مواقعی


فقط وقت آن را دارند که اسکناس های  ریزودرشت را با دست های خیس شان ازخریداران

گرفته ودرجیب هایشان مچاله کنند! غوغایی ایست تماشایی اما ، . . من درخانه ام و به تو

می اندیشم ،  اینک توبرسجاده به نمازایستاده ای طنین صدای ملکوتی تو را احساس می کنم

گویی فرشتگان آسمانی هم با تو زمزمه می کنند . . ایاک نعبدوایاک نستعین . . . از زمین


جدا می شوم ودرآسمان ها اوج می گیرم . . شهررا . . وهرچه درآن هست بزیرپا می گذارم

درکهکشان ها پرواز می کنم ، دیگرازشهر ، ازجمعیت ، ازنئون ها وازغوغا اثری نمی بینم

گویی دربهشت هستم با هزاران هزارستاره دربرابرم که برویشان دست

می کشم وپنج سال به گذشته برمی گردم

 **         * *** *           **

       اینک شب است . یکی از شب های سرد  اواخر اسفند ماه سال شصت و شش در جبهه  

                                                     

شوش وقبل ازعملیات والفجر و هنوزیکدیگر را نمی شناختیم عقربه بزرگ ساعت  ، برای اعلام

ساعت سه بامداد باید یکصد وهشتاد درجه رادراین تیره شب سرد طی کند ، راهی که همه اش

سربالایی است! درحالیکه خسته ازتکراروهوس خواب درسراما   . . برپا . . برپا . . فریاد

فرمانده گروهانمان همه را بیدارکرده بود . . . برپا . . به خط . . آآماده . . و طولی نکشید که

  همه با لباس وپوتین آماده ومرتب درصف ، اما جدالی بین چشم ها وخواسته دل ها برپاست

هنوزخواب را می شود درچشم ها دیدن ، صدای فرمانده متین وموقرانه بود :


ـــ  اکنون به ما اطلاع دادند درخط مقدم برای بازکردن معبرمیدان مین مشکل پیش آمده

به چند نفرنیازدارند که داوطلبانه وارد معبرشوند وخٌب احتمال برخورد با مین بسیارزیاد است

اون هایی  که داوطلب هستند دستاشونو بالا ببرن ، اما باید بدونید هرکس داوطلب میشه

پلاکشو بده بمن ، اگربه امید خدا سالم برگشت چون مدال یک قهرمان به گردنش میاندازم

واگر سعادت شهادت نصیبش شد به خانواده محترمش تحویل میدهیم .  


ضمن تشکر از همراهی ، راهنمایی  و نقدهای سروران گرامی

در انتظار نظرات ، در مورد این نوشته هستم

باز هم ممنون و متشکرم

*************************************
.



آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

tarhdecor دانلود فایل های کمیاب کتابخانه عمومی پیامبر اعظم (ص) درجزین خريد لوازم آشپزخانه جهرم شناسی سایت دی موویز مقالات انگلیسی ISI با ترجمه فارسی حقوق مطالب اینترنتی abujasempes